زندگی به سبک علماء
حسین علی راشد فرزند مرحوم ملا عباس تربتی، چنین نقل کرد: « در ایام زمستان برای سرکشی به املاک آقا به نیشابور رفته بودم. در مراجعه به مشهد، در راه بین شریف آباد و مشهد برف گیر شدیم و در قهوه خانه حوض حاج مهدی ماندیم. غیر از ما جمعی دیگر نیز به قهوه خانه پناه آورده بودند. شب فرا رسیده بود که اتومبیلی از طرف مشهد رسید و چهار نفر از جوانان پولدار و خوشگذران مشهدی که چهار خانم را با خود داشتند و نمی دانم به کجا می خواستند بروند؟ به سبب برف و تاریکی شب ناچار به همین قهوه خانه پناه آوردند. آمدن آنها در آن شب تاریک برفی در کوهستان، بزم عشرتی مجانی برای مسافران به وجود آورد. جوانان بطرهای مشروب و خوراکی ها را چیدند و زن ها بعضی به خوانندگی و بعضی به رقص پرداختند. در گرماگرم این بساط، در قهوه خانه باز شد و مرحوم حاج آخوند با سه چهار نفر که از تربت قصد رفتن به مشهد را داشتند و مرکبشان الاغ بود و از سنگینی برف و تاریکی شب امکان حرکت برایشان نبود و ناگزیر شده بودند که به قهوه خانه پناه بیاورند، وارد شدند. از صاحب قهوه خانه اجازه خواستند به انها جایی بدهد و او گفت که سکوی آن طرف خالی است. من حاج علی اکبر با مشاهده این وضع هراسان شدم و گفتم نکند که از جانب انها به حاج آخوند اهانتی بشود. به همین خاطر خود را آماده کردم که اگر خواستند به حاج آخوند اهانت کنند در مقام دفاع برآیم؛ هر چه باداباد. لکن حاج اخوند، به حالتی که نه کسی را می بیند و نه چیزی را می شنود به سوی آن سکو رفت و چون نماز مغرب و عشاء را نخوانده بودند از قهوه چی جهت قبله را پرسیدند. حاج آخوند به نماز ایستاد و همراهانش به وی اقتدا کردند. یکی اذان گفت و حاج آخوند اقامه گفت و وارد نماز شدند. من هم غنیمت دانستم وضو گرفتم و اقتدا کردم. چند نفر دیگر از مسافران نیز از بزم عشرت رو برگرداندند و به صف جماعت پیوستند. قهوه چی نیز گفت غنیمت است، یک شب اقلا نمازی پشت سرحاج آخوند بخوانیم. خلاصه وقتی از نماز فارغ شدیم، از جوان ها و خانم ها خبری و اثری نبود. بساط خود را جمع کرده و رفته بودند و نفهمیدیم در آن شب برفی کجا رفتند.